پارت بیست و چهارم :

ده سالی می‌شد که به غیر از شایان، پدرم و امیر، مرد دیگری این‌گونه صدایم نکرده بود. دروغ بود اگر بگویم قلبم نلرزید، نه از عشق و این مسخره‌بازی‌ها، نه؛ لرزید چون دیگر آن سه مرد را نداشتم. هر چند شایان تظاهر می‌کرد هنوز هم پشتم را خالی نکرده؛ ولی من‌که ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.